Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «تابناک»
2024-04-29@19:06:57 GMT

فرزند پزشک تهرانی پمپ بنزین را به خون کشید

تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۷۲۱۴۳

فرزند پزشک تهرانی پمپ بنزین را به خون کشید

به گزارش «تابناک» به نقل از رکنا، در یکی از ماه های گرم سال جنایتی رخ داد که داغ دو چندانی به نسبت چله ی تابستان بر دل دو خانواده گذاشت. مهرداد جوان دهه هشتادی که به شیوه ای شوکه کننده دستش به خون آلوده شد.

مهرداد متولد ۸۱ که به تازگی هم در رشته حقوق کنکور داده و قبول شده است، ماجرا را در گفتگو با خبرنگار رکنا، اینطور روایت می‌کند: «آن شب با دو تا از دوستانم و دوست دخترم در ماشین بودیم که با مقتول و دوستانش درگیر شدیم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

البته از قبل در همان حوالی چند بار با دوستانم درگیری لفظی پیدا کرده بودند و این بار که به هم برخورد کردیم باز درگیری اتفاق افتاد. آن روز در کل کل هنگام رانندگی ما به هم فحاشی کردیم و من از اینکه جلوی دوست دخترم این اتفاق افتاد ناراحت بودم. وقتی می‌خواستیم از پمپ بنزین بیرون بیاییم، مقتول و دوستانش جلوی خروجی ایستاده بودند. آن‌ها چوب و چاقو داشتند. چاقوی یکی از دوستانم هم در ماشین من بود که آن را برداشتم و با آن‌ها درگیر شدم. دوستانم ترسیدند و جلو نیامدند. من ضربه‌ای زدم که بعدا فهمیدم به قلب مقتول خورده بود و باعث فوت او شد.»

نگران است، اشک می‌ریزد و پشیمانی از تک تک رفتارش می‌بارد، مهرداد با حالی که دگرگون شده ادامه می‌دهد: «مادرم پزشک است و پدرم هم تحصیلات عالیه دارد، اما شغلش آزاد است. ما زندگی خوبی داشتیم، اما مدتی بود که من داشتم راه زندگی را اشتباه می‌رفتم. انگار با خودم و خانواده ام سر لج افتاده بودم. دلم نمی‌خواست در خانه باشم. پدر و مادرم سعی می‌کردند من را وادار کنند که در خانه بمانم، اما هر چه بیشتر سعی می‌کردند، من بیشتر از خانه دور می‌شدم. ارتباطمان سرد شده بود. طرز فکرم اشتباه بود، چون فکر می‌کردم باید مشکلم را با دعوا و از سریعترین راه حل کنم. کسی را نداشتم که بتوانم حرف هایم را به او بزنم. پدر و مادرم خسته از سرکار بر می‌گشتند و من در کودکی و نوجوانی بیشتر مواقع در خانه تنها بودم. البته می‌دانم که آن‌ها برای رفاه من تلاش می‌کردند، اما همه چیز برای یک انسان با خرج کردن درست نمی‌شود. من دلم می‌خواست یک نفر من را درک کند. حرف‌هایی بود که نمی‌توانستم به دوست یا پدر و مادر بزنم، آرزو می‌کردم کاش خواهر یا برادر داشتم.

حالا و پس از این اتفاق شوم، مهرداد در کانون اصلاح تربیت روزگار می‌گذراند و آنطور که تعریف می‌کند، زندگی در این مکان سر او را به سنگ زده است. او در مورد تغییر زندگی اش در کانون می‌گوید: «وقتی وارد کانون شدم، حال روحی خیلی بدی داشتم. می‌دانستم روز‌های تلخ و سیاهی برای پدر و مادرم رقم زده ام. از طرفی به زحمت‌های آن‌ها فکر می‌کردم که یک سال برای قبولی من در کنکور کشیده بودند. تصمیم گرفتم با هر زحمتی شده کنکور شرکت کنم. راستش روحیه خوبی برای درس خواندن نداشتم. تا کنکور هم زمان زیادی نمانده بود. اما فقط به خاطر دل پدر و مادرم تقاضای شرکت در کنکور را دادم و در زندان کنکور دادم. چند وقت بعد هم نتایج را اعلام کردند و متوجه شدم حقوق قبول شده ام.»

نوجوان دهه هشتادی با لحنی غم بار ادامه می‌دهد: «شاید اگر گرفتار حبس نمی‌شدم از روی لجاجت دست به خیلی کار‌ها می‌زدم. دوستانی پیدا کرده بودم که زمزمه کار خلاف در گوشم می‌خواندند. من قاتل شدم و سرم به سنگ خورد. اما نمی‌دانم با عذاب وجدانم چه کنم. خیلی سخت است با کابوس از بین بردن یک انسان دیگر زندگی کنم، من نمی‌توانم جوان آن خانواده را به آن‌ها برگردانم. قتل در ماه حرام اتفاق افتاده و احتمالا باید دیه بپردازم. اما حتی این هم داغ دل مادر مقتول را کم نمی‌کند. باور کنید زندگی با چنین عذاب وجدانی خیلی سخت است.»

با بازخونی این پرونده که تاریخ وقوع آن به دو سال قبل باز می‌گردد بیشتر به نقش مهم والدین در تنطبم هیجانات جوانی و نوجوانی پی می‌بریم.

منبع: تابناک

کلیدواژه: جام جهانی قطر مهرداد بذرپاش عباس توانگر دهه فاطمیه رستم قاسمی آلودگی هوا پسر جوان درگیری قتل قتل با چاقو جام جهانی قطر مهرداد بذرپاش عباس توانگر دهه فاطمیه رستم قاسمی آلودگی هوا پدر و مادرم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۷۲۱۴۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

قصه عبرت آموز یک دزد!

روزی که اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم و با غرور خاصی نزد دوستانم به آن پک می زدم هیچ گاه باورم نمی شد که روزی برای تامین هزینه های اعتیادم به اموال مردم دستبرد بزنم اما ...

به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات سارق حرفه ای قطعات و محتویات خودروهای مردم در حاشیه خیابان هاست که با تلاش شبانه روزی نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد به چنگ قانون افتاد. او که مدعی بود سرگذشت عبرت آموزی دارد درباره قصه تلخ زندگی خود به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری گفت:پدرم به دلیل ابتلا به بیماری های ریوی و قلبی در سن 40 سالگی از دنیا رفت و این گونه مادرم سرپرستی خانواده را به عهده گرفت.

او جوانی اش را گذاشت و همه سختی ها  وتلخکامی ها را به جان خرید تا ما آینده را در خوشبختی تجربه کنیم. خلاصه او با کارگری و خیاطی هر3 خواهرم را به دانشگاه فرستاد و آن ها اکنون ازدواج کرده اند و در ادارات دولتی  استخدام شده اند اما من مسیر خلافکاری را در پیش گرفتم و بدبختی هایم را به تماشا نشستم.

آن روزها زمانی که 7 سال بیشتر نداشتم در شهرستان تربت جام به مدرسه رفتم. با آن که چندان علاقه ای به تحصیل نداشتم اما به هر طریقی بود تا مقطع دبیرستان درس خواندم. خلاصه 17 ساله بودم که روزی با ترغیب و تشویق دوستانم،اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم چراکه غرورم اجازه نمی داد در برابر آن ها کم بیاورم به همین دلیل سعی می کردم پک های عمیقی به سیگار بزنم که با تشویق و جلب توجه آن ها روبه رو شوم . در همین شرایط خیلی زود پای بساط شیره و تریاک  هم نشستم و دورهمی های لذت بخش دوستانه ام آغاز شد .

چنان در عالم هپروت سیر می کردم که هیچ گاه به ذهنم نمی رسید  این لذت های زودگذر فرجامی وحشتناک دارد. آن روزها فقط همین غرورهای جوانی و تعریف و تمجیدهای دیگران را می دیدم و مدام در پارتی ها و شب نشینی ها شرکت می کردم. نصیحت های مادرم نیز فایده ای نداشت چراکه من هم مانند همه معتادان که مصرف تفریحی را شروع می کنند، خودم را فریب می دادم که من مانند دیگران نیستم و هر روزی که اراده کنم دیگر مصرف نمی کنم.

حتی گاهی برای چند روز نزد دوستانم نمی رفتم تا چنین وانمود کنم که من اراده ای قوی دارم  و آلوده مواد افیونی نمی شوم. مادرم از رفتارهای من زجر می کشید و گریه می کرد اما من هیچ توجهی به اطرافم نداشتم تا این که بالاخره باورم شد دیگر معتاد شده ام .

چند بار مادرم با سختی های بسیار مرا در مراکز ترک اعتیاد بستری کرد  اما فایده ای نداشت تا این که به خودم آمدم و با کمک یکی از دوستانم که مرا راهنمایی می کرد چند سال از چنگ مواد مخدر گریختم و در سن 30 سالگی به توصیه مادرم ازدواج کردم تا شاید مسیر درست زندگی را بیابم اما بعد از ازدواج دوباره دوستان هم بساطی ام به سراغم آمدند و با وسوسه های لذت آنی و تعریف و تمجیدهای آنان از پک های عمیق سیگار و مصرف زیاد مواد مخدر ،باز هم به منجلاب مواد افیونی افتادم ولی این بار شیوه ای خطرناک را در پیش گرفتم و مصرف هروئین را شروع کردم . حالا همسرم زجر می کشید و با اشک هایش تلاش می کرد تا مرا از بیراهه هولناک بازدارد.

چند بار دیگر در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم ولی چون در زمینه پوشاک فعالیت داشتم و با افزایش قیمت ها در بازار به وضعیت خوبی رسیده بودم هنوز توان خرید هروئین را داشتم اما دیگر نمی توانستم به خاطر خماری های مواد مخدر صنعتی در محل کارم بمانم به گونه ای که مجبور شدم مغازه ام را تعطیل کنم.

در این شرایط پس انداز هایم نیز به پایان رسید و خانواده ام برای نان شب محتاج شدند. همه دوستانم از من فرار می کردند چراکه دیگر پولی نداشتم مانند گذشته مقدار زیادی شیره و تریاک را پای بساط آن ها بگذارم وباید از هروئین های آنان مصرف می کردم. این گونه بود که با ترس و لرز برای اولین بار از یک خودرو در حاشیه خیابان سرقت کردم و با فروش باتری و ضبط و پخش آن هزینه  های یک روز اعتیادم تامین شد ولی می ترسیدم آشنایان و بستگانم مرا درحال سرقت مشاهده کنند و آبروریزی شود این بود که تصمیم گرفتم به مشهد بیایم و سرقت هایم را در این شهر ادامه بدهم .

بارها در مناطق مختلف شهر مشهد به خودروهای شهروندان دستبرد زدم و با فروش اموال سرقتی هزینه های اعتیادم را تامین کردم تا این که شب گذشته هنگام عبور از بولوار ابوطالب چشمم به پرایدی افتاد که به راحتی می توانستم به آن دستبرد بزنم چراکه هیچ گونه امکانات امنیتی و ضد سرقت نداشت اما هنوز مشغول بازکردن در خودرو بودم که ناگهان خودم را در محاصره افسران گشت کلانتری شفا دیدم و آن ها در حالی مرا دستگیر کردند که چندین بسته حاوی هروئین نیز به همراه داشتم . حالا بسیار پشیمانم و می دانم آینده ام را نابود کرده ام اما ای کاش ...

با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد) تحقیقات گسترده افسران کارآزموده دایره تجسس برای ریشه یابی سرقت های دیگر این جوان وارد مرحله جدیدی شد تا شهروندانی که اموال آن ها توسط این سارق جوان به یغما رفته است شناسایی شوند .

دیگر خبرها

  • رویای خرید برای تهرانی‌ها / ۵ میلیارد بدهید، صاحب خانه شوید
  • تشکر خانواده شهید الداغی از وحید شمسایی
  • مادرم با هدیه وحید شمسایی روحیه گرفت
  • خودکشی پزشکان ایرانی در مرز هشدار؛ مشکل کجاست؟
  • قصه عبرت آموز یک دزد!
  • مریم خمینی نوه امام در خارج از کشور چه کاره است؟
  • کاریکاتور/ کار گذاشتن ابزار جاسوسی در بدن داوطلبان کنکور توسط پزشک
  • پزشکی به شرط کسب درآمد
  • عقب‌نشینی پسران از مبارزه با غول کنکور/ آسیب‌های کاهش مردان تحصیلکرده
  • پزشکی به شرط کسب درآمد!